هم شاگردی کلاس های قرآن ما
شنبه, 23 مه, 2015
نویسنده : فخرالسادات محتشمی پور
خودمان را از گوشه گوشه پایتخت می رساندیم به خانه امیدمان آن جا که کلام وحی تفسیر می شد برایمان و ما گوش جان می سپردیم به استاد و آرام می گرفتیم با شنیدن آن چه گاه با روایت های قدیم و رایج بسیار فاصله داشت.
من از ملاقات می آمدم در حالی که گویی تهی شده بودم از انرژی و هنوز دم مسیحایی همسرجان روح فسرده ام را حیات نبخشیده بود و می رفتم به سوی اتاق نماز و تو را می دیدم که بچه ها را به کسی سپرده بودی و شتافته بودی به خانه امیدمان آن جا که کلام وحی تفسیر می شد برایمان و ما گوش جان می سپردیم به استاد و آرام می گرفتیم با شنیدن آن چه گویی پیش از آن به گوشمان نخورده بود. من تو را می دیدم در حال نیایش با معبود و دلم می خواست به تو اقتدا کنم. قنوت و رکوع و سجده ات را به تماشا می نشستم و خضوع و کرنش و بندگی ات در پیشگاه پروردگارمان موجب غبطه ام بود. نمازمان که تمام می شد به هم التماس دعا می گفتیم من که یاری دربند داشتم و تو که یاری در غربت داشتی. تو که کودکانت بهانه بابا می گرفتند و من که تمنای پدر از جانب جگرگوشگانم را تاب نمی آوردم. تو که دردت دردی به وسعت چهارگوشه ایران بود و من که دردمند دردی ٦ ساله بودم از هر نوع که از زندان های ستم تا شعاع خانه های دور و نزدیک امتداد می یافت. من از ملاقات می آمدم و تو از میانه شهر در سرما و گرما خودت را می کشاندی به سوی خانه نور و آن دیگری از مدرسه می آمد وان یکی از محل کارش. اما آن چه ما را به نورخانه می کشاند یک نیاز مشترک بود. عطش دانستن حقیقت.
حالا باز هم ما مسافر هفتگی همان مقصدیم. هنوز عطش دانستن داریم. هنوز انبوه پرسش های پاسخ نایافته در مغزمان هیاهو به راه می اندازد. هنوز استاد سپید موی و خوش خلق و خوش رویمان ما را به کلام قرآنی خویش میهمان می کند. هنوز ما تلمذ کنندگان مکتب حقیم اما دور این میز کوچک مستطیل شکل در کنار استاد صندلی تو خالی است نرگس جان!
حالا تو کرسی دیگری را اشغال کرده ای درست در دل اوین! آن جا بی تردید درس ها را پس می دهی برای سائلانی که نخواستند سوالاتشان را به موقع بیان کنند یا نتوانستند و یا شاید ندانستند که سوالی هست و سوالی باید. حالا که تو را به جور از وظیفه مدام مادری ات رهانده اند و تو در عالم خیال هر صبح دوقلوها را از خواب بیدار می کنی و تغذیه می کنی و روانه می کنی و هر ظهر استقبالشان می کنی و تیمارشان می کنی و تدریب شان می کنی و تعلیم شان می دهی و تربیتشان می کنی و هر شام بر سر سفره سه نفره تان می نشانی و غذاهای دلخواهشان را که مهیا کرده ای تقدیمشان می کنی و هر آن چه که یک مادر خوب و مهربان می کند می کنی، باز هم زیاد وقت اضافه می آوری که به آن چه با هم در محضر استاد آموخته ایم فکر کنی و آموخته هایت را با هم بندی ها به اشتراک بگذاری و تجربه هایت را به آنان منتقل کنی و باز هم درس آموزی و تجربه اندوزی کنی در کنار زنانی از جنس خودت و مشابه خودت. زنانی که نتوانستند بی خیال دردهای جامعه به درد بی دردی که علاجش آتش است بمیرند. زنانِ همسر، زنانِ مادر، زنانِ دختر، زنانِ خواهر، زنانِ دانشجو استاد معلم هنرمند کارمند پژوهشگر، زنانِ زن!
شاید اوین و بند زنان آن نیاز به شاهد و روایت گر دیگری برای این روزهایش دارد. روزهایی که مردم انتظار خالی شدن زندان ها از زندانی سیاسی و عقیدتی را دارند و تکفیری ها کیفور از لذت انتقام از مردمی که رأیشان خلاف رأی آنان بود و سرنوشت خویش را از نو به گونه ای دیگر نوشتند، شغل شریف زندان بانی فعالان سیاسی و مدنی را به سیاهه مشاغل شریف درآمد زای دیگر افزوده اند و خوب به آن خو گرفته اند!
نرگس سرافراز ما، هم شاگردی کلاس های قرآن ما
بی شک تو با آن دل مهربانت هرکجا که باشی منشأ اثری. بگذار ننگ زندانی کردن یک مادر که تنها سرپرست فرزندان خردسالش در غیاب ناخواسته پدر است، بر پیشانی کسانی بماند که قرآن نمی خوانند و اگر می خوانند هرگز به آن عمل نمی کنند.
دوم خرداد ٩٤
فخرالسادات محتشمی پور
همسر زندانی سیاسی خاص جمهوری اسلامی که پس از اتمام ٦ سال حبس ظالمانه اش در انفرادی غیرقانونی باز هم کینه توزان به رهایی اش تن ندادند
منبع : صفحه فیس بوک نویسنده